اسلام، انعكاس حيات
اسلام، انعكاس حيات
نويسنده:حسن ابراهيم زاده
منبع:مجله پرسمان
منبع:مجله پرسمان
.
رژيم مصر، بدون اعتنا به درخواستهاى جهانى مبنى بر عدم اعدام سيد قطب، در نيمه شب دوشنبه 7 جمادى الاولى 1386 ق. اين متفكر 55 ساله را همراه با دو تن از همفكرانش، به نامهاى محمد حواش و عبدالفتاح اسماعيل، در زندان قاهره به دار آويخت.1 آن چه در پى مىآيد، گزيدهاى از نوشتههاى اوست كه عمق انديشهاش را مىنماياند:
مادام كه طبيعت اسلام را به صورت وحدت تكامل يافته درك نكنيم، نمىتوانيم هيچ بعدى از ابعاد متعدد آن را دريابيم. اسلام، تنها شعار نيست؛ تنها دعوت اخلاقى نيست؛ همچنين تنها نظام حكومتى نيست؛ تنها نظام اقتصاد و نظام علايق بينالمللى نيست. هر يك از اينها، بُعدى از ابعاد متعدد اسلام است؛ اما كل اسلام نيست. اسلام، حركت ابداعى خلّاق است كه هدفش طرح نو ريختن و پىافكندن زندگى تازه براى انسان است؛ به طرزى كه نظيرش در ساير نظامات، چه قبل از اسلام و چه بعد از آن، مشهود نيفتاده است. اين حركت ابداعى خلّاق از جهان بينى و فلسفه حيات، - با همه ارزشها و پيوندهاى آن ، سرچشه مىگيرد. ابتدا اسلام انديشهاى با خود آورد كه در اعماق ضمير، حركت پديدار ساخت و سپس آن حركت، در عالم خارج تحقق يافت. اين حركت پايان نمىگيرد؛ مگر آن كه در جهان بيرون كاملاً متحقق شود.
يكى از تفاوتهاى اساسى ميان طبيعت اسلام وطبيعت ايدهآليسم - كه در غرب معروفيت دارد -، همين است كه ايدهآليسم احلام و رؤياهايى است كه احلام و رؤياها از آن مىشكافد و به جهانى نظارهگر است كه هرگز در كره زمين تحقق نمىيابد. اساساً طبيعت ايدهآليسم، به هيچوجه قابل تحقق نيست، اما اسلام، حركت ابداعى خلّاق، براى شكل دادن و به مرحله عمل درآوردن فلسفه حيات ست كه ذاتاً قابل تحقق است؛ زيرا طبيعت انسان داراى استعدادى است كه وقتى دعوت اسلام را اجابت كرد و از آن به طور مثبت متأثر شد، تنها به احساسات و شعائر بسنده نمىكند، بلكه در راه تحقق آن، گامهاى استوار بر مىدارد. زمانى كه عقيده اسلامى در اعماق ضمير انسان ريشه دوانيد و در قلب وى استقرار واقعى يافت، محال است او را ساكت و آرام بگذارد و محال است تنها به صورت احساس درونى در ژرفاى دل باقى بماند؛ بلكه او را بر مىانگيزد تا در جهان بيرون براى تحقق عقيده خود حركت ابداعى مثبت به وجود آورد؛ حركتى كه سراسر حيات را سقف مىشكافد و در هم مىريزد و طرح نو در مىاندازد و زندگى را در رنگ و طيف و ساخت تازه متجلى مىسازد. مردان صدر اسلام - رضوان خدا بر آنان باد - هنگامى كه كُنه قرآن را دريافتند و به عمق آن پىبردند، احساس كردند اركان وجودشان متزلزل گرديده، درهم فرو مىريزد تا نسج و تركيب خود را بر وفق انديشه جديدى كه اسلام براى آنان آورده، از نو آغاز كنند... .
آنان (مسلمانان صدر اسلام) بااين اداركِ كامل و شناخت كُنهِ قرآن، توانستند طرح نو در افكنند؛ [طرحى] كه عرب قبل از اسلام با آن هيچ آشنا نبود. با چنين ادراك كاملى مىتوان در جهان درون و در عالم بيرون، در هر زمان و مكان، اسلام را متحقق ساخت. آن گاه كه انديشه و احساس انسان با جهانبينى و تفكرات ابداعى اسلامى در مىآميزد و شكل مىگيرد، همه تراوشاتِ جان و روان باعطر و رنگ اين آيين آغشته مىشود و از آن متأثر مىگردد؛ البته اين تأثّر، از سر اجبار و الزام نيست؛ بلكه تعبير ذاتى حقيقت جان و نفس آدمى است كه با جهان بينى و انديشه اسلامى درآميخته و شكل پذيرفته است. در اين تعبير، نماز در محراب، سلوك با مردم و كار هنرى كه هدفش متجلى ساختن جمال و انعكاس دادن حيات است، متساوى است. وقتى مىگوييم: ادبيات اسلامى، ادبياتى است داراى رسالت و تعهد و مسير و طريقى دارد و همواره ملتزم است آن را بپيمايد، (البته) منظور ما آن توجيه اجبارى كه گروندگان تفسير مادى تاريخ مطرح مىكنند، نيست؛ مقصود اين است كه جان و روان انسان در جو جهانبينى وانديشه اسلامى واقع مىشود و در آن آب و هوا، نشو و نما مىكند و به وى صُوَرى از هنرها الهام مىشود؛ جز آن چه تصور مادى يا هر تصور ديگر القا مىكند؛ چه، تعبير هنرى، همان تعبير از تلاطم دل و جان آدمى است؛ مانند قيام او به نماز و گام برداشتنش در واقعيت حيات. ادبيات اسلامى تنها از اسلام يا از يك دوره تاريخى آن يا شخصيتى از اشخاصش، سخن به ميان نمىآورد؛ بلكه تعبيرى از جان و ضميرى است كه آكنده از احساسات و انديشه اسلامى است و بس. ممكن نيست اسلام را نه در طبيعت آن و نه در آثارش در جان و نفس آدمى و واقعيت زندگى، به اجزا و پارههايى تقسيم كنيم و هر جزئى را از جزء ديگر جدا سازيم.
اسلام، حركتى ابداعى است كه در عالم خارج كه محل خطا و صواب و قوّت و ضعف و نقص و كمال است، متوقف نمىشود؛ چنان كه در جهان ذهن و در كنار تصور تجريدى كه زيستگاهش عالَمِ وهم و خيال است نيز درنگ نمىكند. اسلام طرحى براى حيات در جان و روان انسان عرضه مىدارد. نفس و ضمير آدمى با اين صورت در مىآميزد و براى تحقق آن در عالم خارج، حركت ابداعى بيدارگر به وجود مىآورد و در اين راه، حيات را دگرگون مىسازد. ادب و هنر در تهذيب و دگرگون سازى، نقشى مشترك ايفا مىكنند و مانند هر حركت ديگر در موكب عقيده اسلامى، از اهميت و منزلت برخوردارند.نماز و جهاد در راه خدا، دو حركت جدا از هم نيستند؛ بلكه حركت واحدى براى جذب نيرو و يافتن توش و توانند و در برگرداندن و سرازير كردن نيرو، نقش مؤثرى دارند و همواره به هم پيوستهاند. اين عقيده و احساس اسلامى بود كه در دل مسلمانان صدر اسلام ريشه دوانيد و توانستند در سايه آن، حيات را دگرگون سازند و طرحى نو در اندازند. اميدواريم كه اين تصوير كامل از طبيعت اسلام، در آيينه ضمير مسلمانانِ اين عصر، به خصوص در دل مناديان اسلام، انعكاس يابد.2
رژيم مصر، بدون اعتنا به درخواستهاى جهانى مبنى بر عدم اعدام سيد قطب، در نيمه شب دوشنبه 7 جمادى الاولى 1386 ق. اين متفكر 55 ساله را همراه با دو تن از همفكرانش، به نامهاى محمد حواش و عبدالفتاح اسماعيل، در زندان قاهره به دار آويخت.1 آن چه در پى مىآيد، گزيدهاى از نوشتههاى اوست كه عمق انديشهاش را مىنماياند:
مادام كه طبيعت اسلام را به صورت وحدت تكامل يافته درك نكنيم، نمىتوانيم هيچ بعدى از ابعاد متعدد آن را دريابيم. اسلام، تنها شعار نيست؛ تنها دعوت اخلاقى نيست؛ همچنين تنها نظام حكومتى نيست؛ تنها نظام اقتصاد و نظام علايق بينالمللى نيست. هر يك از اينها، بُعدى از ابعاد متعدد اسلام است؛ اما كل اسلام نيست. اسلام، حركت ابداعى خلّاق است كه هدفش طرح نو ريختن و پىافكندن زندگى تازه براى انسان است؛ به طرزى كه نظيرش در ساير نظامات، چه قبل از اسلام و چه بعد از آن، مشهود نيفتاده است. اين حركت ابداعى خلّاق از جهان بينى و فلسفه حيات، - با همه ارزشها و پيوندهاى آن ، سرچشه مىگيرد. ابتدا اسلام انديشهاى با خود آورد كه در اعماق ضمير، حركت پديدار ساخت و سپس آن حركت، در عالم خارج تحقق يافت. اين حركت پايان نمىگيرد؛ مگر آن كه در جهان بيرون كاملاً متحقق شود.
يكى از تفاوتهاى اساسى ميان طبيعت اسلام وطبيعت ايدهآليسم - كه در غرب معروفيت دارد -، همين است كه ايدهآليسم احلام و رؤياهايى است كه احلام و رؤياها از آن مىشكافد و به جهانى نظارهگر است كه هرگز در كره زمين تحقق نمىيابد. اساساً طبيعت ايدهآليسم، به هيچوجه قابل تحقق نيست، اما اسلام، حركت ابداعى خلّاق، براى شكل دادن و به مرحله عمل درآوردن فلسفه حيات ست كه ذاتاً قابل تحقق است؛ زيرا طبيعت انسان داراى استعدادى است كه وقتى دعوت اسلام را اجابت كرد و از آن به طور مثبت متأثر شد، تنها به احساسات و شعائر بسنده نمىكند، بلكه در راه تحقق آن، گامهاى استوار بر مىدارد. زمانى كه عقيده اسلامى در اعماق ضمير انسان ريشه دوانيد و در قلب وى استقرار واقعى يافت، محال است او را ساكت و آرام بگذارد و محال است تنها به صورت احساس درونى در ژرفاى دل باقى بماند؛ بلكه او را بر مىانگيزد تا در جهان بيرون براى تحقق عقيده خود حركت ابداعى مثبت به وجود آورد؛ حركتى كه سراسر حيات را سقف مىشكافد و در هم مىريزد و طرح نو در مىاندازد و زندگى را در رنگ و طيف و ساخت تازه متجلى مىسازد. مردان صدر اسلام - رضوان خدا بر آنان باد - هنگامى كه كُنه قرآن را دريافتند و به عمق آن پىبردند، احساس كردند اركان وجودشان متزلزل گرديده، درهم فرو مىريزد تا نسج و تركيب خود را بر وفق انديشه جديدى كه اسلام براى آنان آورده، از نو آغاز كنند... .
آنان (مسلمانان صدر اسلام) بااين اداركِ كامل و شناخت كُنهِ قرآن، توانستند طرح نو در افكنند؛ [طرحى] كه عرب قبل از اسلام با آن هيچ آشنا نبود. با چنين ادراك كاملى مىتوان در جهان درون و در عالم بيرون، در هر زمان و مكان، اسلام را متحقق ساخت. آن گاه كه انديشه و احساس انسان با جهانبينى و تفكرات ابداعى اسلامى در مىآميزد و شكل مىگيرد، همه تراوشاتِ جان و روان باعطر و رنگ اين آيين آغشته مىشود و از آن متأثر مىگردد؛ البته اين تأثّر، از سر اجبار و الزام نيست؛ بلكه تعبير ذاتى حقيقت جان و نفس آدمى است كه با جهان بينى و انديشه اسلامى درآميخته و شكل پذيرفته است. در اين تعبير، نماز در محراب، سلوك با مردم و كار هنرى كه هدفش متجلى ساختن جمال و انعكاس دادن حيات است، متساوى است. وقتى مىگوييم: ادبيات اسلامى، ادبياتى است داراى رسالت و تعهد و مسير و طريقى دارد و همواره ملتزم است آن را بپيمايد، (البته) منظور ما آن توجيه اجبارى كه گروندگان تفسير مادى تاريخ مطرح مىكنند، نيست؛ مقصود اين است كه جان و روان انسان در جو جهانبينى وانديشه اسلامى واقع مىشود و در آن آب و هوا، نشو و نما مىكند و به وى صُوَرى از هنرها الهام مىشود؛ جز آن چه تصور مادى يا هر تصور ديگر القا مىكند؛ چه، تعبير هنرى، همان تعبير از تلاطم دل و جان آدمى است؛ مانند قيام او به نماز و گام برداشتنش در واقعيت حيات. ادبيات اسلامى تنها از اسلام يا از يك دوره تاريخى آن يا شخصيتى از اشخاصش، سخن به ميان نمىآورد؛ بلكه تعبيرى از جان و ضميرى است كه آكنده از احساسات و انديشه اسلامى است و بس. ممكن نيست اسلام را نه در طبيعت آن و نه در آثارش در جان و نفس آدمى و واقعيت زندگى، به اجزا و پارههايى تقسيم كنيم و هر جزئى را از جزء ديگر جدا سازيم.
اسلام، حركتى ابداعى است كه در عالم خارج كه محل خطا و صواب و قوّت و ضعف و نقص و كمال است، متوقف نمىشود؛ چنان كه در جهان ذهن و در كنار تصور تجريدى كه زيستگاهش عالَمِ وهم و خيال است نيز درنگ نمىكند. اسلام طرحى براى حيات در جان و روان انسان عرضه مىدارد. نفس و ضمير آدمى با اين صورت در مىآميزد و براى تحقق آن در عالم خارج، حركت ابداعى بيدارگر به وجود مىآورد و در اين راه، حيات را دگرگون مىسازد. ادب و هنر در تهذيب و دگرگون سازى، نقشى مشترك ايفا مىكنند و مانند هر حركت ديگر در موكب عقيده اسلامى، از اهميت و منزلت برخوردارند.نماز و جهاد در راه خدا، دو حركت جدا از هم نيستند؛ بلكه حركت واحدى براى جذب نيرو و يافتن توش و توانند و در برگرداندن و سرازير كردن نيرو، نقش مؤثرى دارند و همواره به هم پيوستهاند. اين عقيده و احساس اسلامى بود كه در دل مسلمانان صدر اسلام ريشه دوانيد و توانستند در سايه آن، حيات را دگرگون سازند و طرحى نو در اندازند. اميدواريم كه اين تصوير كامل از طبيعت اسلام، در آيينه ضمير مسلمانانِ اين عصر، به خصوص در دل مناديان اسلام، انعكاس يابد.2
پىنوشت:
1- ر.ك: ما چه مىگوييم، سيد قطب، ترجمه سيد هادى خسروشاهى، ص 12-3.
2- فصلنامه هنر، شماره 5، ص 47-45.
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}